ماییم و نوای بی نوایی بسم الله اگر حریف مایی
غوغای عشق | ||
|
یادت هست مادر؟؟ اسم قاشق را گذاشتی قطار، هواپیما، کشتی تا یک لقمه بیشتر بخورم! یادت هست؟ شدی خلبان، ملوان، لوکوموتیوران می گفتی بخور تا بزرگ بشی آقا شیره بشی.. خانوم طلا بشی و من عادت کردم هر چیزی را بدون آنکه دوست داشته باشم، قورت دهم.. حتی بغض های نترکیده ام را... یکسال کامل بدون تو . . .
کردم.
بیا زیر باران بیا جان بگیریم کمی بوی نم بوی انسان بگیریم نفس هایمان کاش در هم بریزد و ما از نفس های هم جان بگیریم بیا حس برفی و یخ بستگی را شبی از فضای زمستان بگیریم خدا مانده پشت علف های سهراب بیا از خدا قول باران بگیریم بیا وحشت ضربه های تبر را شبی از تبار درختان بگیریم سرآغاز اگر چه قشنگ و عمیق است مبادا غریبانه پایان بگیریم
گاه لحظات آنقدر سخت و دردناک می گذرد
گویی دنیا را به عقربه های ساعتی شکسته بسته اند
و آن را درون محلولی از سنگها قرار داده اند
تا عقربه هایش هر لحظه به لحظه ی قبل باز گردد
و این همان نفرین زمانه است ...
لحظه هارا چه شد ... آیا راهی برای نجات هست ...؟؟؟
دستهایم را می سایم روی نگاهت که اینجا جامانده بود تمام نامها را ردیف می کنم تابرای دخترم نامی انتخاب کنم می روم وجاده را تا شهر تمام شود به هر کجای عبورت که می رسم چشمهایم را می بندم تا راه کسی خیس نشود من جاماندم از تو و عبور خلوت ثانیه ها بوسه هایم را ربود سینه هایم یخ زده ولمس غریب نوازشی را کم دارد می دانم نه تو می آیی ونه قرار است او آغوشش را برای نوازشم باز کنداین بار نمیدونم از چی و از کی بگم تو دنیای خوب و بد ما ادم ها از خیر یا شرش بگم؟ از بدی نگو که همه از بدی بدشون میاد به بهت بد میکنن خوبی هم که شده ستاره سهیل پیدا کردش کار خدا!
دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد. .... دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد. دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد. وای از فریادی که رها نمیشود وای از نفسی که حبس میشود و ازاد نمیشود وای از روزگاری که چرخش به دلخواهت نمیچرخد وای از حرفایی که نمیشود زد وای از ادم هایی که میگوند برایت میمیریم و هرگز جنازه شان پیدا نمیشود
خنده ام میگیرد"وقتی بعدازمدتها بیخبری" بی آنکه سراغی ازاین دل آواره بگیری میگویی"دلم برایت تنگ است"!!! یامرابه بازی گرفته ای یامعنی حرفهایت راخوب نمیدانی!!! دلتنگی"ارزانی"خودت!من دگر دلم رابه خداسپرده ام..... مهم نیست فردا چی میشه * مهم اینه ک امروز دوست دارم
مهم نیست که فردا کجايی * مهم اینه ک هر جا هستی دوست دارم
مهم نیست تا ابد با هم باشیم * مهم اینه ک تا ابد دوست دارم مهم نیست قسمت چیه؟ *مهم اینه ک قسمت شد، دوست داشته باشم......... |
|
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |