ماییم و نوای بی نوایی بسم الله اگر حریف مایی غوغای عشق

قالب پرشین بلاگ


غوغای عشق
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان غوغای عشق و آدرس delkade.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





اگر کلمه دوستت دارم نمایشگر عشق خدایی من نسبت به توست
اگر کلمه دوستت دارم راضی کننده و تسکین دهنده قلبهاست
اگر کلمه دوستت دارم پایان همه جدایی هاست
اگر کلمه دوستت دارم نشانگر اشتیاق راستین من نسبت به توست
اگر کلمه دوستت دارم کلید زندان من و توست
پس با تمام وجود فریاد میزنم
  عشق زیبای من دوستت دارم

[ یک شنبه 30 بهمن 1390برچسب:, ] [ 18:2 ] [ هومن ]

وقتی

یه روز دیدی خودت اینجایی و دلت یه جای دیگه … بدون که کار از کار گذشته و تو عاشق شدی

طوری میشه که قلبت فقط و فقط واسه عشق می تپه ، چقدر قشنگه عاشق بودن و مثل شمع سوختن

همه چی با یک نگاه شروع میشه

این نگاه مثل نگاهای دیگه نست ، یه چیزی داره که اونای دیگه ندارن ...

محو زیبایی نگاهش میشی ، تا ابد تصویر نگاهش رو توی قلبت حبس می کنی ، نه اصلا می زاریش توی یه صندوق ، درش رو هم قفل می کنی تا کسی بهش دست نزنه.

حتی وقتی با عشقت روی یه سکو می شینی و واسه ساعتهای متمادی باهاش حرفی نمی زنی ، وقتی ازش دور میشی احساس می کنی قشنگترین گفتگوی عمرت رو با کسی داری از دست میدی.

می بینی کار دل رو؟

شب می آی که بخوابی مگه فکرش می زاره؟! خلاصه بعد یه جنگ و

جدال طولانی با خودت چشات رو رو هم می زاری ولی همش از خواب میپری ...

از چیزی میترسی ...

صبح که از خواب بیدار میشی نه می تونی چیزی بخوری نه می تونی کاری انجام بدی ، فقط و فقط اونه که توی فکر و ذهنت قدم می زنه

به خودت می گی ای بابا از درس و زندگی افتادم ! آخه من چمه ؟

راه می افتی تو کوچه و خیابون هر جا که میری هرچی که می بینی فقط اونه ، گویا که همه چی از بین رفته و فقط اون مونده

طوری بهش عادت می کنی که اگه فقط یه روز نبینیش دنیا به آخر میرسه

وقتی با اونی مثل اینکه تو آسمونا سیر می کنی وقتی بهت نگاه می کنه گویا همه دنیا رو بهت میدن

گرچه عشق نه حرفی می زنه و نه نگاهی می کنه !

آخه خاصیت عشق همینه آدم رو عاشق می کنه و بعد ولش می کنه به امون خدا

وقتی باهاته همش سرش پائینه

تو دلت می گی تورو خدا فقط یه بار نیگام کن آخه دلم واسه اون چشای قشنگت یه ذره شده

دیگه از آن خودت نیستی

بدجوری بهش عادت کردی ! مگه نه ؟ یه روزی بهت میگه که می خواد ببینتت

سراز پا نمی شناسی حتی نمیدونی چی کار کنی ...

فقط دلت شور میزنه آخه شب قبل خواب اونو دیدی...

خواب دیدی که همش از دستت فرار میکنه ...

هیچوقت براش گل رز قرمز نگرفتی ...چون بهت گفته بود همش دروغه تو هم نخواستی فکر کنه تو دروغ میگی آخه از دروغ متنفره ...

وقتی اون رو می بینی با لبخند بهش میگی خیلی خوشحالی که امروز میبینیش ...

ولی اون ...

سرش رو بلند می کنه و تو چشات زل میزنه و بهت میگه

اومدم بهت بگم ، بهتره فراموشم کنی !

دنیا رو سرت خراب میشه

همه چی رو ازت می گیرن همه خوشبختیهای دنیا رو

بهش می گی من … من … من

از جاش بلند میشه و خیلی آروم دستت رو میبوسه میذاره رو قلبش و بهت میگه خیلی دوستت دارم وبرای همیشه ترکت می کنه

دیگه قلبت نمی تپه دیگه خون تو رگات جاری نمیشه

یه هویی صدای شکستن چیزی می آد

دلت می شکنه و تکه های شکستش روی زمین میریزه

دلت میخواد گریه کنی ولی یادت می افته بهش قول داده بودی که هیچوقت به خاطر اون گریه نمیکنی چون میگفت اگه یه قطره اشک از چشمای تو بیاد من خودم رو نمیبخشم ...

دلت میخواد بهش بگی چقدر بی رحمی که گریه رو ازم گرفتی ولی اصلا هیچ صدایی از گلوت در نمیاد

بهت میگه فهمیدی چی گفتم ؟با سر بهش میگی آره!...

وقتی ازش میپرسی چرا؟؟؟میگه چون دوستت دارم!

انگشتری رو که تو دستته در میاری آخه خیلی اونو دوست داره بهش میگی مال تو ...

ازت میگیره ولی دوباره تو انگشتت میکنه ...میگه فقط تو دست تو قشنگه...

بعد دستت رو محکم فشار میده و تو چشمات نگاه میکنه و...

بعد اون روز دیگه دلت نمیخواد چشمات رو باز نمی کنی

آخه اگه بازشون کنی باید دنیای بدون اون رو ببینی

تو دنیای بدون اون رو می خوای چی کار ؟

و برای همیشه یه دل شکسته باقی می مونی
دل شکسته ای که تنها چاره دردش تویی

[ پنج شنبه 27 بهمن 1390برچسب:, ] [ 18:19 ] [ هومن ]

 

 

اي کاش مي توانستم نشان دهم، I wish l could make you.

که تا کجا دوستت دارم. Understand how l love you

هميشه در جستجو هستم، l am always seeking but

اما نميتوانم راهي بيابم... cannot find a way….

به آن آني در تو عاشقم، l love in you a something

که تنها خود کاشف آنم that only have descovered

آني فراتر از تويي که دنيا مي شنا سد، the you_ which is beyond the

و تحسين مي کند. you of the world that is

آني که تنها وتنها از آن من است. admired and known by others

آني که هرگز رنگ نمي بازد، a you which is eapecially mine

وآني که هرگز نمي توانم عشق از او بر گيرم.  Which cannot evto love

[ پنج شنبه 27 بهمن 1390برچسب:, ] [ 17:47 ] [ هومن ]

خالی از هر چه که هست میشم….
از زمین سرد خاکی تا نگاهی
عاشقانه….
بغض شب توی گلو خیلی وقته که نشسته میدونم ….
با خودم میگم تلخی این زمونه رو میسپرم بدست باد ….
چشمامو میذارم روی هم , سیاهی پشت چشممو با یه رنگ خوب پاک میکنم…
یادمو میدزدمو میبرم به اوج
خاطرات گرم تو ….
با دلم آخرین اسم
تنهایی شبت رو فریاد میزنم ….
دست سردم میکشم تو خاطرات دلپذیر تو ……..
تا خیال ورت نداره فکر کنی رفتی از سرم ….
شمعدونی کنار باغچه رو در میارم …..
با یه بغل
آرزوهای داغ داغ میکارمش تو خاک سبز دل تو ….
و از لحظه لحظه های خواندنم هراسی نخواهم داشت…
یکرنگی نگاهم و با خاطرات نگاه تو موزون میکنم …..
یه ریتم میسازم برای سکوت قصه مون ….
حالا چشممامو باز میکنم به امید بودنت ….
خالی از هر چه که هست …
هستی, نیستی, هستی ….. هستی …..

[ چهار شنبه 26 بهمن 1390برچسب:, ] [ 17:29 ] [ هومن ]

هنوز هم عاشقانه‌هایم را عاشقانه برای تو می‌نویسم..
هنوز هم در ازدحام این همه
بی تو بودن از با تو بودن حرف می‌زنم..
هنوز هم
باور دارم عشق ما جاودانه است..

 

این روزها دیگر پشت پنجره می‌نشینم و به استقبال باران می‌روم.
می‌دانم پائیز، هنوز هم شورانگیز است..
می‌دانم  یکی از همین روزها کسی که نبض
زندگی من است،
کسی که جز تو نیست بازمی‌گردد..

می‌دانم تمام می‌شود و ما رها می‌شویم؛ پس بگذار بخوانم:
اولین عشق من و آخرین عشق من تویی
نرو، منو تنها نذار که سرنوشت من تویی..

[ چهار شنبه 26 بهمن 1390برچسب:, ] [ 17:27 ] [ هومن ]

می بوسم و میگذارم کنار


تمام چیزهایی را که ندارم...


دست هایت را


عاشقی ات را


همه را.....

عادت احمقانه ای ست


چسبیدن به چیز هایی که


ندارمشان...

[ چهار شنبه 26 بهمن 1390برچسب:, ] [ 17:21 ] [ هومن ]

بی تو، مهتاب‌شبی، باز از آن كوچه گذشتم،

همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،

شدم آن عاشق دیوانه كه بودم.
 

در نهانخانۀ جانم، گل یاد تو، درخشید

باغ صد خاطره خندید،

عطر صد خاطره پیچید:
 

یادم آمد كه شبی باهم از آن كوچه گذشتیم

پر گشودیم و در آن خلوت دل‌خواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.
 

تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.

من همه، محو تماشای نگاهت.
 

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشۀ ماه فروریخته در آب

شاخه‌ها  دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

 

یادم آید، تو به من گفتی:

ـ «از این عشق حذر كن!

لحظه‌ای چند بر این آب نظر كن،

آب، آیینۀ عشق گذران است،

تو كه امروز نگاهت به نگاهی نگران است،

باش فردا، كه دلت با دگران است!

تا فراموش كنی، چندی از این شهر سفر كن!»

 

با تو گفتم:‌ «حذر از عشق!؟ - ندانم

سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،

نتوانم!

 

روز اول، كه دل من به تمنای تو پر زد،
چون كبوتر، لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم . . .»

باز گفتم كه : «تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم، نتوانم!»

 

اشكی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب، نالۀ تلخی زد و بگریخت . . .

 

اشک در چشم تو لرزید،

ماه بر عشق تو خندید!

 

یادم آید كه: دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه كشیدم.

نگسستم، نرمیدم.

 

رفت در ظلمت غم، آن شب و شب‌های دگر هم،

نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،

نه کُنی دیگر از آن كوچه گذر هم . . .


بی تو، اما، به چه حالی من از آن كوچه گذشتم!

[ چهار شنبه 26 بهمن 1390برچسب:, ] [ 11:58 ] [ هومن ]

اين روزا عادت همه رفتنو دل شکستنه
درد تمام عاشقا پاي کسي نشستنه
اين روزا مشق بچه هايه صفحه آشفتگيه
گرداي روي آينه فقط غم زندگيه
اين روزا درد عاشقا فقط غم نديدنه
مشکل بي ستاره ها يه کم ستاره چيدنه
اين روزا کار گلدونا از شبنمي تر شدنه
آرزوي شقايقا يه کم کبوتر شدنه
اين روزا آسمونمون پر از شکسته باليه
جاي نگاه عاشقت باز توي خونه خاليه
اين روزا کار آدما دلاي پاک رو بردنه
بعدش اونو گرفتنو به ديگري سپردنه
اين روزا کار آدما تو انتظار گذاشتنه
ساده ترين بهونشون از هم خبر نداشتنه
اين روزا سهم عاشقا غصه و بي وفائيه
جرم تمومشون فقط لذت آشنائيه
اين روزا چشماي همه غرق نياز و شبنمه
رو گونه هر عاشقي چند قطره بارون غمه
اين روزا قصه ها همش قصه دل سوزوندنه
خلاصه حرف همه پس زدن و نموندنه

[ چهار شنبه 26 بهمن 1390برچسب:, ] [ 11:52 ] [ هومن ]

باز هم که فراموش کرده ای کجا
آمده ای؟
اینجا قلب من است
آهسته ،
این قلب، شکسته...
نگاهی کن ببین درهای قلبم بسته
شاید باز هم بی وفایی مثل تو
پشت دیوار
قلبم نشسته !
آمده ای که بگویی پشیمانی؟
اما هنوز چند روزی بیش نیست که از
آن روز گذشته
آتش دلم همچنان در حال سوختن است ،
بگذار خاکستر شود ، بعد بیا و دوباره
دلم را بسوزان
بگذار گونه های پر از اشکم خشک شود ،
بعد بیا و دوباره اشکم را در بیار
آهسته ، قلبم بدجور شکسته
دوباره آمده ای که چه بگویی به این
دل خسته
آمده ای دوباره بشکنی قلبم را ،
یا باز هم به بازی بگیری این دل تنهایم را ...
بی خیال ، با تنهایی بیشتر رفیقم تا با تو
ای نارفیق هیچ خاطره ی خوشی
ندارم از تو
بگذار در حال خودم باشم ،
نه مهربانی تو را میخواهم ،
و نه دلسوزی های تو را
نمیبخشم آن قلب بی وفای تو را
بگذار در حال خودم باشم ،
به تنهایی بیشتر از تو ، نیاز دارم ،
پس بگذار با تنهایی تنها باشم
در خلوت خویش با غمها باشم ،
نمیخواهم دوباره بازیچه دست
این و آن باشم

 

آهسته ، غم سنگینی در دلم نشسته
اهسته بیا

[ سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:, ] [ 17:8 ] [ هومن ]

روزی دختری از پسری که عاشقش بود پرسید …:
چرا مرا دوست داری …؟
چرا عاشقم هستی …؟
پسر گفت …:
نمی توانم دلیل خاصی را بگویم اما از اعماق قلبم دوستت دارم …
دختر گفت …:
وقتی نمی توانی دلیلی برای دوست داشتن پیدا کنی چگونه می توانی بگویی عاشقم هستی .!.!.؟
پسر گفت… :
واقعا دلیلش را نمی دانم اما می توانم ثابت کنم که دوستت دارم …
دختر گفت …:
اثبات.!.!.؟
نه من فقط دلیل عشقت را می خواهم …
شوهر دوستم به راحتی دلیل دوست داشتنش را برای او توضیح می دهد…
اما تو نمی توانی این کار را بکنی …
پسر گفت …:
خوب …
من تو رو دوست دارم …
چون …
زیبا هستی…
چون…
صدای تو گیراست …
چون…
جذاب و دوست داشتنی هستی…
چون …
باملاحظه و بافکر هستی …
چون …
به من توجه و محبت می کنی …
تو را به خاطر لبخندت …
دوست دارم …
به خاطر تمامی حرکاتت…
دوست دارم …
دختر از سخنان پسر بسیار خشنود شد …
چند روز بعد …
دختر تصادف کرد و به کما رفت…
پسر نامه ای را کنار تخت او گذاشت…
نامه بدین شرح بود …:
عزیز دلم …
تو رو به خاطر صدای گیرایت دوست دارم …
اکنون دیگر حرف نمی زنی …
پس نمی توانم دوستت داشته باشم …
دوستت دارم …
چون به من توجه و محبت می کنی …
چون اکنون قادر به محبت کردن به من نیستی…
نمی توانم دوستت داشته باشم…
تو را به خاطر لبخندت و تمامی حرکاتت دوست دارم …
آیا اکنون می توانی بخندی …؟
می توانی هیچ حرکتی بکنی …؟
پس دوستت ندارم …
اگر عشق احتیاج به دلیل داشته باشد…
در زمان هایی مثل الان…
هیچ دلیلی برای دوست داشتنت ندارم…
آیا عشق واقعا به دلیل نیاز دار…؟
نه هرگز…
و من هنوز دوستت دارم …

[ سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:, ] [ 16:40 ] [ هومن ]

When U Were 15 Yrs OldI Said I Love U...
U Blushed.. U Look Down And Smile

وقتی 15 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ...صورتت از شرم قرمز شد و سرت رو به زیر انداختی و لبخند زدی...

When U Were 20 Yrs Old, I Said I Love U...
U Put Ur Head On My Shoulder And
 Hold My Hand...
Afraid That I Might Dissapear...

وقتی که 20 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم

سرت رو روی شونه هام گذاشتی و دستم رو تو دستات گرفتی انگار از این که منو از دست بدی وحشت داشتی

When U Were 25 Yrs OldI Said I Love U...

U Prepare Breakfast And Serve It In Front Of Me

And Kiss My Forhead

N Said :"U Better Be Quick, Is's Gonna Be Late.."

وقتی که 25 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ..

صبحانه مو آماده کردی وبرام آوردی  ..پیشونیم رو بوسیدی و

گفتی بهتره عجله کنی ..داره دیرت می شه

When U Were 30 Yrs OldI Said I Love U...
U Said: "If U Really Love Me, Please Come
 Back Early After Work.."

وقتی 30 سالت شد و من بهت گفتم دوستت دارم ..بهم گفتی اگه راستی راستی دوستم داری

.بعد از کارت زود بیا خونه

When U Were 40 Yrs OldI Said I Love U...
U Were Cleaning The Dining Table And Said
: "Ok Dear,
But It's Time For
U To Help Our Child With His/Her Revision.."

وقتی  40 ساله شدی و من بهت گفتم که دوستت دارم

تو داشتی میز شام رو تمیز می کردی و گفتی .باشه عزیزم ولی الان وقت اینه که بری

تو درسها  به بچه مون کمک کنی

When U Were 50 Yrs OldI Said I Love U..
U Were Knitting And U Laugh At Me

وقتی  که 50 سالت شد و من بهت گفتم که دوستت دارم  تو همونجور که بافتنی می بافتی

بهم نکاه کردی و خندیدی

When U Were 60 Yrs OldI Said I Love U...
U Smile At Me

وقتی  60 سالت شد بهت گفتم که چقدر دوستت دارم و تو به من لبخند زدی...

When U Were 70 Yrs OldI Said I Love U...
We Sitting On The Rocking Chair With Our
 Glasses On..

I'M Reading Your Love Letter That U Sent To Me 50 Yrs Ago..
With Our Hand Crossing Together

وقتی که 70 ساله شدی و من بهت گفتم دوستت دارم در حالی که روی صندلی راحتیمون نشسته بودیم من نامه های عاشقانه ات رو که 50 سال پیش برای من نوشته بودی رو می خوندم و دستامون تو دست هم بود

When U Were 80 Yrs OldU Said U Love Me!
I Didn't Say Anything But Cried...

وقتی  که 80 سالت شد ..این تو بودی که گفتی که من رو دوست داری..

نتونستم چیزی بگم ..فقط اشک در چشمام جمع شد

That Day Must Be The Happiest Day Of My Life!
Because U Said U Love Me !!!

اون روز بهترین روز زندگی من بود ..چون تو هم گفتی که منو دوست داری

to tell someone how much you love,
how much you care.
Because when they're gone,
no matter how loud you shout and cry,
they won't hear you anymore

به کسی که دوستش داری بگو که چقدر بهش علاقه داری

و چقدر در زندگی براش ارزش قائل هستی

چون زمانی که از دستش بدی،

مهم نیست که چقدر بلند فریاد بزنی

اون دیگر صدایت را نخواهد شنید

[ دو شنبه 24 بهمن 1390برچسب:, ] [ 18:24 ] [ هومن ]

قبل از هر چیز برایت آرزو میکنم که عاشق شوی ،
و اگر هستی ، کسی هم به تو عشق بورزد ،
و اگر اینگونه نیست ، تنهاییت کوتاه باشد ،
و پس از تنهاییت ، نفرت از کسی نیابی.
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید .......
اما اگر پیش آمد ، بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی.
برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی ،
از جمله دوستان بد و ناپایدار ........
برخی نادوست و برخی دوستدار ...........
که دست کم یکی در میانشان بی تردید مورد اعتمادت باشد .
و چون زندگی بدین گونه است ،
برایت آرزو مندم که دشمن نیز داشته باشی......
نه کم و نه زیاد ..... درست به اندازه ،
تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قراردهند ،
که دست کم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد.....
تا که زیاده به خود غره نشوی .
و نیز آرزو مندم مفید فایده باشی ، نه خیلی غیر ضروری .....
تا در لحظات سخت ،
وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است،
همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرپا نگاه دارد .
همچنین برایت آرزومندم صبور باشی ،
نه با کسانی که اشتباهات کوچک میکنند ........
چون این کار ساده ای است ،
بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر میکنند .....
و با کاربرد درست صبوریت برای دیگران نمونه شوی.
و امیدوارم اگر جوان هستی ،
خیلی به تعجیل ، رسیده نشوی......
و اگر رسیده ای ، به جوان نمائی اصرار نورزی ،
و اگر پیری ،تسلیم نا امیدی نشوی...........
چرا که هر سنی خوشی و ناخوشی خودش را دارد و لازم است
بگذاریم در ما جریان یابد.
امیدوارم سگی را نوازش کنی ، به پرنده ای دانه بدهی و به آواز یک
سهره گوش کنی ، وقتی که آوای سحرگاهیش را سر میدهد.....
چراکه به این طریق ، احساس زیبایی خواهی یافت....
به رایگان......
امیدوارم که دانه ای هم بر خاک بفشانی .....
هر چند خرد بوده باشد .....
و با روییدنش همراه شوی ،
تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد.
به علاوه امیدوارم پول داشته باشی ، زیرا در عمل به آن نیازمندی.....
و سالی یکبار پولت را جلو رویت بگذاری و بگویی :
" این مال من است " ،
فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان ارباب دیگری است !
و در پایان ، اگر مرد باشی ،آرزومندم زن خوبی داشته باشی ....
و اگر زنی ، شوهر خوبی داشته باشی ،
که اگر فردا خسته باشید ، یا پس فردا شادمان ،
باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیآغازید ...
اگر همه اینها که گفتم برایت فراهم شد ،
دیگر چیزی ندارم برایت آرزو کنم ...

[ دو شنبه 24 بهمن 1390برچسب:, ] [ 18:19 ] [ هومن ]

علاقه و محبت شدیدی كه سابقا به تو ابراز می

كردم

 
دروغ بود و بی احساس بود و در حقیقت نفرت من

نسبت به تو


روز به روز بیشتر می شود و هر چه بیشتر تو را می

شناسم


به دو رویی تو بیشتر پی می برم و


این احساس در دل من جا میگیرد كه بالاخره باید


از هم جدا شویم دیگر به هیچ وجه حاضر نیستم كه


روزی شریك زندگی تو باشم و اگر چه عمر دوستی

چون گلهای بهاری كوتاه بود


در این مدت كم به طبیعت فرومایه و هوسهای پست

تو پی بردم و


بسیاری از صفات و اخلاق تو برایم روشن شد مطمئن

هستم كه

این خشونت و تنه خوئی بالاخره تو را بدبخت خواهد كرد


اگر ازدواج ما سر گیرد

تمام عمر با پشیمانی خواهی گریست و اگر افسانه

آشنایی پایانش جدایی باشد


خوشبخت خواهیم بود و حالا لازم است كه بگویم


این موضوع را هیچ گاه فراموش نكن و مطمئن باش

که


این نامه را سرسری نمی نویسم و چقدر ناراحت

كننده است اگر


باز هم بخواهی در صدد دوستی با من باشی

بنابراین از تو میخواهم


جواب نامه مرا ندهی چون نامه تو سرتاسر


دروغ و تظاهر است و تنها چیزی كه نداری


محبت است و من تصمیم گرفتم برای همیشه


تو و یادگاری تلخ عشقت را فراموش كنم دیگر به

هیچ وجه نمیتوانم

خودم را راضی كنم كه دوستت داشته باشم و شریك

زندگی تو باشم


و حالا اگر می خواهی به محبت من پی ببری نامه مرا

یك خط در میان بخوان

دوستت دارم

[ دو شنبه 24 بهمن 1390برچسب:, ] [ 17:48 ] [ هومن ]

گــــاهی وقتا توی رابطــــه ها

نیــــازی نیست طرفت بــــهت بگــــه ":بــــــــــــرو"

همین که دیگه لا بــــه لای حرفــــاش دوستــــت دارم نباشــــه

همین که بــــود و نبود رابطــــتون دیگــــه واسش فرقی نکنـــه

همین که حضــــور دیگــــران توی زندگیش پر رنگ تــــر از بودن تــــو باشــــه

هــــزار بار سنگین تر از کلمــــه ی" بــــــــــــرو "

واست معنــــا پیــــدا میکنــــه

پس بــــــــرو قبل از اینکــــه ویرون تــــر از اینی که هستی بشــــی!

[ یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:, ] [ 17:25 ] [ هومن ]

دنیا نمی ترسد از اینکه

مترسکش ، عاشق کلاغ بشود و مزرعه را به باد بدهد.
نمی ترسد از اینکه

نرگس های کوهی، دل ببندند به مرد گلفروش و دشت هایش عریان بشود.


دنیا نمی ترسد از

مهر بی امان باران به خانه ای که عاقبت سیل می بردش..


حتی نمی ترسد که دل زمینش برای یک شهر بلرزد و هر چیزی را در قلبش فرو ببرد.



اما آدم می ترسد.
می ترسد که دل بدهد و خالی بماند دستش .


می ترسد که زندگی اش لای بقچه ی دلش جا مانده باشد.


آدم می ترسد که عشق مثل یک اسکناس کهنه گوشه نداشته باشد

یا چند مغازه آن طرف تر ، بشود ارزانتر خریدش و گرانتر فروخت.


آدم می ترسد و قلبش مثل قلب یک خرگوش کوچک فرارکرده

همیشه می لرزد .


خرگوشی که دل خوش نکرده به هویج کوچک نارنجی نزدیک . و یادش رفته است که مرگ همیشه پشت بیشه هاست.

و وقتی می رسد که تمام دنیا عاشقی کرده جز آدم.


چون آدم می ترسد.
و نمی داند که باید مزرعه و جنگل و خانه و شهر را به باد داد

و یک گردنبند بدلی لاجوردی خرید

با یک نخ بلند که آخرین آویزه های سنگی اش درست روی قلبت جا خوش می کند .
افسوس که آدم می ترسد.            


و اگر نترسد و دل ببازد ، بال در می آورد...

[ یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:, ] [ 17:20 ] [ هومن ]

گاهی   چه غریبانه روزهای تلخ را سر می کنم

گاهی اوقات چه غریبم

گاهی چه دلتنگی رویم فشار می اورد

گاهی اوقات چه دلتنگم

چه دلگیرم

چه غمگینم از بی تو بودن

چقدر سخته بی چشمانت

بی دستانت

بی نگاهت و

بی اغوشت سر کردن

عشق سکوتی بین من وتوست

عشق سکوت پر از حرف است

حرفهای ناگفته بین ما...

دلم میخواست مانند پرنده ای بی پروا

در کنارت اوج بگیرم

ای کاش زودتر

برسد ان روز

که در اغوش هم عاشقانه ارام گیریم...

ای کاش برسد...

[ یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:, ] [ 10:54 ] [ هومن ]

یعنی باید باور کنم دیگه نیستی !یعنی باید باور کنم ؟!

چه جوری می تونم اون همه خاطراتتو یه شبه پر پر کنم ؟!

یکی دوروز نیست آخه صحبت یه عمره که دارم برای تو می میرم 

می دونم محاله بدون تو نمی تونم یه لحظه ام سر کنم 

مگه منو دوستم نداری ؟ که اینجوری میزاری میری بی خیال ما میشی !

مگه فکر کردی من بازیچم که یه روز میگی دوستم داری و فرداش میری 

آخه چه جوری باور کنم رفتن تو برام مرگه بدون تو نمی تونم 

بگو کی اومد به جای من افتادم از چشمای تو نگو لایق تو نبودم 



یعنی باید باور کنم دیگه نیستی !یعنی باید باور کنم ؟!

چه جوری می تونم اون همه خاطراتتو یه شبه پر پر کنم ؟!

یکی دوروز نیست آخه صحبت یه عمره که دارم برای تو می میرم 

می دونم محاله بدون تو نمی تونم یه لحظه ام سر کنم 

مگه منو دوستم نداری ؟ که اینجوری میزاری میری بی خیال ما میشی !

مگه فکر کردی من بازیچم که یه روز میگی دوستم داری و فرداش میری 

آخه چه جوری باور کنم رفتن تو برام مرگه بدون تو نمی تونم 

بگو کی اومد به جای من افتادم از چشمای تو نگو لایق تو نبودم 



مگه منو دوستم نداری ؟ که اینجوری میزاری
میری بی خیال ما میشی !

مگه فکر کردی من بازیچم که یه روز میگی دوستم داری و فرداش میری 

آخه چه جوری باور کنم رفتن تو برام مرگه بدون تو نمی تونم 

بگو کی اومد به جای من افتادم از چشمای تو نگو لایق تو نبوددددددددددم

[ یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:, ] [ 10:49 ] [ هومن ]

فرقـی نمـی کند

بگویم و بدانـی …!

یا …

نگویم و بدانـی..!

فاصله دورت نمی کند …!!!

در خوب ترین جای جهان جا داری …!

جایـی که دست هیچ کسی به تو نمـی رسد.:

دلــــــــــــــم…..!!!

 

باید ببینمت !

چرا که روی نوار قلبی ام

پیوسته نام تو بود

و پزشک نیز بر آخرین نسخه ام

تو را تجویز کرده است . . .

 دلم را نشکن

نمیخوام زخمی شی

چون تو توشی 

حالا کــه بــه جای دلبستن ،‌یخ بسته ام! آهای!!

روی احساسم پا نگذاریــد.لیز می‌‌خوریــد

[ پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:, ] [ 18:37 ] [ هومن ]

کاش دوباره آن روزهاي شيرين عاشقي مان تکرار مي شد ،

کاش دوباره مي توانستم آن صدايي که شب و روز به من آرامش ميداد را بشنوم...

دلم براي آن خنده هاي قشنگت تنگ شده است عزيزم...

تو رفتي و تنها چند خاطره که هيچگاه نمي توانم فراموش کنم بر جا گذاشتي...

خاطره هايي که ياد آن اين دل عاشقم را مي سوزاند....

دلم بدجور براي تو تنگ است عزيزم.... برگرد!

بيا تا فصله نيمه تمام عشق را با شيريني به پايان برسانيم...

برگرد تا قصه من و تو پايانش تلخ و غم انگيز نباشد!

دلم براي لحظه هاي ديدار با تو تنگ شده است...

[ پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:, ] [ 17:56 ] [ هومن ]

در ذهن آشفته ام مست٬

به دنبال خاطرات تو می گردم

تا با آنها کمی آرام بگیرم

راستی برایت بگویم

از وقتی که رفتی چشمهایم همانند یک کودک بچه خودشان را خیس می کنند

یادت هست وقتی که خیس می شدند... با دستهای کوچکت را روی چشمهایم می گذاشتی تا آرام بگیرند

 من که خوب یادم هست

دیشب با همان چشمهای خیس پشت پنجره رفتم گفتم شاید تو

٬ نمی دانم کجا

٬ پشت پنجره باشی تا انعکاس صورت ماهت را در ماه ببینم

مثل همیشه که دلتنگت می شدم تا صبح نشستم اما نیامدی...

[ پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:, ] [ 17:53 ] [ هومن ]

[تصویر:  7uhxvus40yhlbxter1ps.jpg]

[تصویر:  gcyrv1vkglkvs9x229.jpg]

[تصویر:  girl_sad_bed_photography_tired_portrait_...7561_h.jpg]

[تصویر:  0miw1jpyyua05f68rkzs.jpg]

[تصویر:  s2otm3n27gmjweqz0ip.jpg]

[ سه شنبه 18 بهمن 1390برچسب:, ] [ 17:47 ] [ هومن ]

به من خوبی نکن شاید برای هر دومون بد شه


نشستم تو دل طوفان بذار آب از سرم رد شه


به من خوبی نکن وقتی کنار من نمیمونی


نگو بد میشم از فردا تو که دیدی نمی تونی


چه وقتایی که بد می‌شی


چه وقتتایی که آشوبی


تمام درد من اینجاست


تو هر کاری کنی خوبی


من از تو، از خودم، ازما


از این احساس ترسیدم


تو باید جای من باشی


ببینی در تو چی دیدم


تو باید جای من باشی


بفهمی من چرا تنهام


بفهمی چی بهت میگم


ببینی از تو چی می‌خوام

[ سه شنبه 18 بهمن 1390برچسب:, ] [ 16:35 ] [ هومن ]

من پذیرفتم شکست خویش را

پندهای عقل دور اندیش را

من پذیرفتم که عشق افسانه است

این دل درد آشنا دیوانه است

می روم شاید فراموشت کنم

با فراموشی هم آغوشت کنم

می روم از رفتنم دل شاد باش

از عذاب دیدنم آزاد باش

گرچه تو تنهاتراز ما می روی

آرزو دارم ولی عاشق شوی

آرزو دارم بفهمی درد را

تلخی برخوردهای سرد را

[ دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:, ] [ 17:42 ] [ هومن ]

سالها رفت و هنوز

یک نفر نیست بپرسد از من

 که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟

صبح تا نیمه ی شب منتظری

همه جا می نگری

گاه با ماه سخن می گویی

گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی

راستی گمشده ات کیست؟

کجاست؟

صدفی در دریا است؟

نوری از روزنه فرداهاست

یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...؟

[ دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:, ] [ 17:39 ] [ هومن ]

در این خانه ی  متروکه ی ویران را کسی دیگر نمی کوبد

  کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم

  و من چون شمع می سوزم

  و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند

  و من گریان و نالانم

  و من تنهای تنهایم

  درون کلبه ی خاموش خویش اما

  کسی حال من غمگین نمی پرسد

  و من دریای پر اشکم که طوفانی به دل دارم

  درون سینه پر جوش خویش ، اما

  کسی حال من تنها نمی پرسد

  و من چون تک درخت زرد پاییزم

  که هر دم با نسیمی می شود برگی جدا از او

  و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند

 

[ دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:, ] [ 17:35 ] [ هومن ]

راه میروم در کوچه ی انتظار ،

کسی نیست،

کسی همراهمـــ نیست،

 کسی دلتنگم نیست،

نمیدانم انتظار چه کسی رامیکشم؟؟!!

نمیدانم چه چیزی را گم کردم!!!!

نمیدانم زیر چتر خاموش باورم زیر کدامین باران زندگیم قدم میزنم؟

نمیدانم دنبال چه چه چیزی هستم؟!

فقط میدانم وقتی راه میروم واطرافم رابا حسرت نگاه میکنم زیر لب زمزمه میکنم...

[ دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:, ] [ 17:16 ] [ هومن ]

نام من  عشق است   ......

 

می شناسیدم؟؟

زخمی ام زخمی سر باز......

  می شناسیدم؟?

با شما طی کرده ام راه درازی را

خسته ام!...........خسته!!

می شناسیدم؟؟

این زمان گرچه ابری پوشانیده است رویم

من همان خورشیدم.............

می شناسیدم؟؟

این چنین بیگانه از من رو مگردانید

در کف فرهادشیشه من نهادم!من

من شکستم بیستون را!من

من همان مهربان سالهای دورم

رفته ام از یادتان یا.....

می شناسیدم؟؟

نام من  عشق است ....

می شناسیدم...

[ پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:, ] [ 16:49 ] [ هومن ]

این لحظه ها

 تنم یک آغوش گرم می خواهد با طعم عشق نه هوس

این لحظه ها

لبانم رطوبت لبهایی را می خواهد با طعم محبت نه شهوت

این لحظه ها

گیسوانم نوازش دستی را می خواهد با طعم ناز نه نیاز

این لحظه ها

تنی می خواهم که روحم را ارضا کند نه جسمم را

[ چهار شنبه 12 بهمن 1390برچسب:, ] [ 17:15 ] [ هومن ]

 

[ چهار شنبه 12 بهمن 1390برچسب:, ] [ 17:11 ] [ هومن ]
 
 
 

اگه تا روز قیامت داشتنت نباشه قسمت

چشم به راه تو می مونم با دلی پر از صداقت

اگه با اشکای گرمم دل سنگ برام بسوزه


اگه جسم من بپوسه بعد دنیای دو روزه


اگه نقش قصه ها شی مه روی قله ها شی

بری و از من جدا شی اگه باشی و نباشیمن فقط

عاشقت هستم مرحمی رو قلب خستم


این تویی که می پرستمت سر سپرده تو هستم

من فقط عاشقت هستم مرحمی رو قلب خستم


این تویی که می پرستمت سر سپرده تو هستم

اگه جای تو به این دل همه دنیا رو ببخشم

می گذرم از هر چه دارم اگه باشی عاشق من


اگه زنجیر به پاهام اگه قفل اگه صد بند
میرسم هر جا که هستی


به تو و عشق تو سوگند


اگه باشی تاجی بر سر یا که از ذره ای کمتر


دل من داغ تو داره تا ابد تا روز آخر


من فقط عاشقت هستم مرحمی رو قلب خستم


این تویی که می پرستم سر سپرده تو هستم


من فقط عاشقت هستم مرحمی رو قلب خستم

این تویی که می پرستم سر سپرده تو هستم

اگه بایک قلب تبدار بشم از عشق تو بیمار


یا وجود عاشقم رو ببرم تا چوبه دار


اگه زندگیم فنا شه طعمه خشم خدا شه

یا که در حسرت عشقت روحم از بدن جدا شه

اگه قلبمو شکستی رفتی واز من گسستی


مهربون یا خودپرستی هر چه هستی هر که هستی

نه فقط عاشقت هستم مرحمی رو قلب خستم

این تویی که می پرستم سر سپرده تو هستم


من فقط عاشقت هستم مرحمی رو قلب خستم


این تویی که می پرستم تو بتی من بت پرستم
عشق...عشق...

[ چهار شنبه 12 بهمن 1390برچسب:, ] [ 17:7 ] [ هومن ]

 

حیف که اون روزهای خوب خیلی زود تموم شدن

با یه چشم بهم زدن همشون ویرون شدن

ما میخواستیم یک شبه ره صدساله بریم

برای لبهای عشق شعر خوشبختی بگیم

من و تو تنهای تنها واسه ی امروز و فردا

یه قصر کاغذی ساختیم تموم هستی رو باختیم ...

میخوام اینو بدونی دل من مرده دیگه

توی سینه زدنو از یادش برده دیگه

دیگه اون روزها گذشت همه ی خاطره ها

دست سنگین سکوت پل سرد بین ما

من و تو تنهای تنها واسه ی امروز و فردا

یه قصر کاغذی ساختیم تموم هستی رو باختیم ...

دیگه حتی اسم من بالبات ناآشناست

سرنوشت عشقمون بازیه دست خداست

برای برگشت ما دیگه خیلی دیر شده

سرنوشت من و تو به غمی زنجیر شده...

من و تو تنهای تنها واسه ی امروز و فردا

یه قصر کاغذی ساختیم تموم هستی رو باختیم ...

[ چهار شنبه 12 بهمن 1390برچسب:, ] [ 17:5 ] [ هومن ]

من هنوز چیزی نگفتم که تو طاقتت تموم شد

باقیشو بگم میبینی گریه هات کلی حروم شد

من که آسمون نبودم اما عشق تو یه ماهه

سرزنش نکن دلم رو به خدا اون بی گناهه

بازکه ابری شد نگاهت بغضتم واسم عزیزه

اما اشکات رو نگه دار. نذار این جوری بریزه

حس من خیلی عجیبه:دوست دارم پیشم بشینی

من نگاهت بکنم تا تو چشام عشقو ببینی

بدجوری دیوونتم من فکرنکن این اعتراضه

همیشه نبودن تو کرده این دل رو کلافه

می دونم فرقی نداره واست عاشق بودن من

می دونم واست یکی شد بودن و نبودن من

اولش گفتم یه حسه یا یه احترام ساده

امابعددیدم یه عشقه تازه اندازه اش زیاده

بیاو مثل گذشته جز به من به همه شک کن

[ سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:, ] [ 17:19 ] [ هومن ]

تنهایی سخته اما نه اونقدر که فکرشو میکنونی

فقط میشینی کنج یجا و ساعت های طولانی به نقطه

ای خیره میشی و انواع فکر های جور و ناجور

میاد سراغت

فکر اینکه چی شد؟ کجا رفت؟ با کی رفت؟چرا

رفت؟..........................

تنهایی بد نیست اما اگه بتونی دووم بیاری

خودتو نمیکشی خودتو میبازی و این شاید بدتر از

مرگه

[ شنبه 8 بهمن 1390برچسب:, ] [ 17:41 ] [ هومن ]

ان چنان منتظرم

ان چنان منتظر نامه ای از سوی تو ام

که اگر نامه رسان دشمن جان باشد

گرگ بیابان باشد

قدمش میبوسم

تا که دلباخته بره شود

بهترین عاشق این دره شود

و اگر در نامه ننویسی چیزی

همه احساس تورو در همان صفحه بی حرف و کلام

مو به مو خواهم خواند

به رهت خواهم ماند

بهر من نامه بده

بهر من نامه بده

[ شنبه 8 بهمن 1390برچسب:, ] [ 11:2 ] [ هومن ]

عشق یعنی همدمش باشی...

عشق یعنی تنها رفیق تنهاییش باشی...

عشق یعنی تو بی کسی و غربت تنهاش نذاری...

عشق یعنی تو زندگیش واقعا احساست کنه...

عشق یعنی پاش وایسی و نذاری از دستت بره...

عشق یعنی تو سخت ترین لحظه هاش آرومش کنی...

عشق یعنی اگه گفت دیگه نمیخوامت پاپیچش نشی و

بذاری با هرکی دوست داره زندگی کنه...

عشق یعنی واسه یه لحظه هم که شده غرورتو جلوش

بشکنی که بهش ثابت بشه از ته دل عاشقشی...

عشق یعنی بهش بفهمونی دوستش داری نه اینکه بهش

بگی دوستش داری...

عشق یعنی وقتی ازت پرسیدن کسی رو تو زندگیت

داری کسی رو تو زندگیت داری یا نه؟با تمام قدرت

و شجاعت و با افتخار بگی آره کسی تو

زندگیمه که با یک دنیا هم عوضش نمیکنم و برام

همه ی دنیاست...

عشق یعنی هیچ وقت ازش دلگیر نشی و نذاری ازت

دلگیر شه...

عشق یعنی با تمام وجود حاضر باشی بخاطرش همه کار

بکنی...

عشق یعنی کاری کنی که تموم غم و غصه هاشو

فراموش کنه...

عشق یعنی عاشقش بشی و عاشقش بمونی...


عشق این نیست که وقتی تشنه عشقشی باهاش باشی و

وقتی سیراب شدی بندازیش دور...

عشق این هم نیست که عاشقش کنی و بعد از مدتی

خیلی رک بهش بگی دیگه نمیخوامت...سعی کن از همون

اول که باهاش دوست نشی که

[ شنبه 8 بهمن 1390برچسب:, ] [ 11:1 ] [ هومن ]

زندگي يعني مسيري رو به آب

زندگي يعني نه بيداري نه خواب

زندگي يعني سراي امتحان

زندگي يعني در ان عاشق بمان

زندگي يعني کمي و کاستي

زندگي يعني دروغ و راستي

زندگي يعني صفا ، مهر و وفا


زندگي يعني ستم ، جور و جفا

زندگي يعني سفر ، راهي دراز

زندگي يعني جهاني رمز دار

زندگي يعني مهي در پشت ابر

زندگي يعني بلا و درد و صبر

زندگي يعني دو روزي ميهمان

[ شنبه 8 بهمن 1390برچسب:, ] [ 10:59 ] [ هومن ]

کاغذهای سفید دفترم هرگز برای نوشتن دلتنگی هایم

 کافی نیست ... دریایی باید برای قلم زدن و

آسمانی باید برای نگریستن و ابری برای

گریستن .... و شاید رنگین کمانی برای دوست

داشتن ! نه ...! دریا هم برای نوشتن کافی نیست

بس دلم تنگ است ... !

[ شنبه 8 بهمن 1390برچسب:, ] [ 10:54 ] [ هومن ]

تو اولین و اخرین عشق منی باور کن

تو میتونی دنیا مو بهم بزنی باور کن

مرهمی جز صدایت در دنیا نیست باور کن

کاش باورت میشد چقدر دوستت دارم

[ پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:, ] [ 18:51 ] [ هومن ]

شايد امروز غمگين و سرخورده باشيم

شايد همين فردا سرمست و شاد باشيم

امروز گريه كن

فردا بخند

غم روز هاي رفته را نخور

بيم اينده را نداشته باش

هرانچه بايد پيش بيايد رخ ميدهد پس نگران باش و فقط سعي و تلاش كن

[ پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:, ] [ 18:50 ] [ هومن ]

[ پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:, ] [ 18:36 ] [ هومن ]

.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

سلام امیدوارم از این وبلاگ و مطالبش خوشتون بیاد
امکانات وب

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 4
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 194
بازدید کل : 60063
تعداد مطالب : 97
تعداد نظرات : 20
تعداد آنلاین : 1



Alternative content