ماییم و نوای بی نوایی بسم الله اگر حریف مایی
غوغای عشق | ||
|
وای از فریادی که رها نمیشود وای از نفسی که حبس میشود و ازاد نمیشود وای از روزگاری که چرخش به دلخواهت نمیچرخد وای از حرفایی که نمیشود زد وای از ادم هایی که میگوند برایت میمیریم و هرگز جنازه شان پیدا نمیشود
خنده ام میگیرد"وقتی بعدازمدتها بیخبری" بی آنکه سراغی ازاین دل آواره بگیری میگویی"دلم برایت تنگ است"!!! یامرابه بازی گرفته ای یامعنی حرفهایت راخوب نمیدانی!!! دلتنگی"ارزانی"خودت!من دگر دلم رابه خداسپرده ام..... مهم نیست فردا چی میشه * مهم اینه ک امروز دوست دارم
مهم نیست که فردا کجايی * مهم اینه ک هر جا هستی دوست دارم
مهم نیست تا ابد با هم باشیم * مهم اینه ک تا ابد دوست دارم مهم نیست قسمت چیه؟ *مهم اینه ک قسمت شد، دوست داشته باشم......... تقدیم به عشقم :
از خدا خواستمت...نه از خودت...
اگه یه روزی تورو ازم بگیره هیچی نمیتونم بگم
چون خودش تورو داد
و خودشم گرفته... اگه یه روزی نشه که دیگه باتو باشم
میام اینجا فقط مینویسم: خدا نخواست ما باهم باشیم...
ولی بدون اون روز روز مرگ عشق منه.
در مـــــن یک بار دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود ازش پرسید بیادت زنده می مانم پر از شادی و امیدم کجایی بی تو در این باد کمر خم میکنم بیدم تمام حجم دلتنگی در این پاییز با من بود برایم از تو حسی خوب چه شورانگیز با من بود نمی نویسم ….. چون می دانم هیچ گاه نوشته هایم را نمی خوانی حرف نمی زنم …. چون می دانم هیچ گاه حرف هایم را نمی فهمی نگاهت نمی کنم …… چون تو اصلاً نگاهم را نمی بینی صدایت نمی زنم ….. زیرا اشک های من برای تو بی فایده است فقط می خندم …… چون تو در هر صورت می گویی من دیوانه ام.
خیلی سخته آدم کسی رو نداشته باشه… دلش لک بزنه که با یکی درد دل کنه ولی هیچکی نباشه… نتونه به هیچکی اعتماد کنه… هر چی سبک سنگین کنه تا دردش رو به یکی بگه نتونه, آخرش برسه به یه بن بست … تک و تنها با یه دلی که هی مجبورش می کنه اونو خالی کنه … اما راهی رو نمی بینه سرش روکه بالا می کنه آسمون رو می بینه به اون هم نمی تونه بگه… خبری از آسمون هم ندیده مگه چند بار اشک های شبونش رو پاک کرده…؟! بهش محل هم نداده تا رفته گریه کنه زود تر از اون بساط گریه اش رو پهن کرده تا کم نیاره … خیلی سخته ادم خودش رو به تنهایی خوش کنه اما دلی داشته باشه که مدام از تنهایی بناله… خیلی سخته ادم ندونه کدوم طرفیه؟! خیلی سخته ادم احساس کنه خدا اونو از بنده هاش جدا کرده … خیلی سخته ندونی وقتی داری با خدا درددل می کنی داره به حرفات گوش می ده یا …
پرده ی گناهات اونقدر ضخیم شده که صدات به خدا نمی رسه…. ؟! از من آزرده مشو، مرا از یاد خواهی برد میدانم... از نو شکفت نرگس چشم انتظاری ام
گل کرد خار خار شب بی قراری ام
تا شد هزار پاره دل از یک نگاه تو
دیدم هزار چشم در آیینه کاری ام
گرمن به شوق دیدنت از خویش می روم
از خویش می روم که تو با خود بیاری ام
بود ونبود من همه از دست رفته است
باری مگر تو دست برآری به یاری ام
کاری به کار غیر ندارم که عاقبت
مرهم نهاد نام تو بر زخم کاری ام
تا ساحل قرار تو چون موج بیقرار
با رود رو به سوی تو دارم که جاری ام
با ناخنم به سنگ نوشتم : بیا بیا
زان پیشتر که پاک شود یادگاری ام
خیلی جالبه :از سوسک می ترسیم...از له کردن شخصیت دیگران مثل سوسک نمی ترسیم. از عنکبوت می ترسیم...از اینکه تمام زندگیمون تار عنکبوت ببندد نمی ترسیم. از شکستن لیوان می ترسیم...........از شکستن دل آدمها نمی ترسیم. از اینکه بهمون خیانت کنند می ترسیم............ . .از خیانت به دیگران نمی ترسیم. متنفرم از شب هایی که با چشم خیس به خواب میروم متنفرم از صبح هایی که به شوق دیدن کسی که نیست بیدار شوم متنفرم از روز های بیهوده که به شب های بیهوده تر چسبیده اند متنفرم از اشک هایی که برای فریب ریخته میشوند متنفرم از انهایی که وقی گیر میکنند تو میشوی همه کس انها و بعد........... متنفرم متنفرم از خیلی چیز ها
انتظار چه بیهوده است ...در این اتاق پر از تنهایی... اتاقی که هر کنجش خاطره ای دردناک رادر من زنده میکند...حتی سقف سفیدش یاد فرو ریختن می اندازدم... صدای قهقهه های او که گریز از حقیقت رافریاد می زند در اتاق طنین انداز است...او بود که مرا به این راه کشاندو سپس گریخت... گاهی فکر میکنم که خیالات است اما می بینم که از واقعیت به من نزدیکتر است...همیشه مرا به یاد ساعت میاندازد ساعت کوکی....که وقتی می آید آن را کوک می کند و وقتی می رود...ساعت خواب است و من بیدار در انتظار... کدورت ذهن تا ذهن چه وسیع است و بی انتها...گویی کویری که گذشتن از آن ناممکن... ومن یارای گذشتنم نیست که چلاقی را می مانم همه ی عمر نشسته به انتظار......... تو دنياي بزرگ ما هركي يه سازي ميزنه فرهاد يه كوه ميكنه شيرين دلش رو ميشكنه مجنون تموم عمرشو اسير ليلي ميمونه ليلي همش از رفتن و جدايي آواز ميخونه زمونه مون زمونه مجنوناي قلابيه به چشم ليلياي شهر لنزاي سبز و آبيه فرهاد كوه كن ديگه نيست شيرين به تلخي ميزنه عاشقي از مد افتاده عهدا يه روزه ميشكنه
يكي ليلي يكي مجنون ، يكي خوشحال يكي داغون يكي فرهاد يكي شيرين ، يكي شاد يكي غمگين
هركي يه سازي ميزنه كي ميدونه چاره چيه قلبا همه سنگي شدن كي ميدونه كي به كيه وقتي يكي واسه دلش تو بارون آواز بخونه همه بهش ميخندن و ميگن ديوونه س ديوونه هركي واسه يه دلخوشي از صبح تا شب جون ميكنه يه كسي عاشق ميشه و يكي دلارو ميشكنه يكي ميگه كه عاشقي فقط يه قصه س تو كتاب اون يكي چشم مي بنده و عشقشو ميبينه تو خواب
يكي ليلي يكي مجنون ، يكي خوشحال يكي داغون يكي فرهاد يكي شيرين ، يكي شاد يكي غمگين عشقم عصبی بود،گفت:ثابت کن دوستم داری. گفتم:چه جوری؟تیغو گرفت به طرفم که رگتو بزن!گفتم مرگ و زندگی دست خداست!گفت پس دوستم نداری!تیغو گرفتم و رگمو زدم وقتی داشتم تو آغوش گرمش جون میدادم آروم گفت:اگه دوستم داشتی تنهام نمیزاشتی
یکی بود یکی نبود.. اون که بود تو بودی اون که نبود من بودم..! یکی داشت یکی نداشت.. اون که داشت تو بودی اون که تو رو نداشت من بودم..! یکی خواست یکی نخواست.. اون که خواست تو بودی اون که بی تو بودن را نخواست من بودم..! یکی آورد یکی نیاورد.. اونیکه آورد تو بودی اونیکه جز تو به کسی ایمان نیاورد من بودم..! یکی برد یکی باخت.. اونیکه برد تو بودی و اونیکه دلش را به تو باخت من بودم..! یکی گفت یکی نگفت.. اونیکه گفت تو بودی اونیکه به هیچ کس جز تو دوست دارم نگفت من بودم..! یکی موند یکی نموند.. اونیکه موند تو بودی و اونیکه بدون تو نموند من بودم..! این روزا خسته ام نه اینکه بخوام تظاهر کنم که خسته ام نه از این همه انتظار خسته ام هر روز و هر شب ذهنم را زیر و رو می کنم گذشته را مرور می کنم اما هیچ جوابی به ذهنم خطور نمی کنه انگار دستم را خونده. بلاتکلیفی هم چیز بدیه خدا کنه کسی تو شرایط و موقعیت من قرار نگیره. خیلی بد که آدما با گذر زمان عوض می شن. یک دوست عزیزی جمله ی قشنگی را برام اس ام اس کرد با این مضمون: " تنها گرگ ها نیستند که لباس میش می پوشند، گاهی پرستو ها هم لباس مرغ عشق بر تن می کنند، عاشق که شدی کوچ می کنند". چند روز دیگه تولدم فکر نکنم یادش باشه همونطور که با واژه ی ولنتاین و سپندارمذگان بیگانه بود. این روزا حال و هوای دیگه ای دارم امروز داشتم فکر می کردم افرادی که ناخواسته دلیل تولد دیگران می شن محکومند اما هیچ کس راه قانونی مناسبی برای صدور حکمی در مورد آنها پیدا نمی کنه. ... ببين چقدر معرفت دارم! تا حالا شده فکر کنی چقدر سخته آدم یه دفعه بفهمه همه چی دروغ بوده همه ی حرفا تمام نگاه ها و همه و همه .همه ی اون چیزایی که براشون اشک میریخته خیلی سخته آدم خودشو با یه هویت دیگه جلوی عشقش نشون بده تا بفهمه اون راجع بهش چه جوری فکر میکنه.که بفهمه اصلا" دوستش نداشته بلکه دل به دیگری هم داشته خیلی سخته که اون موقع عشقت تقاضای بخشش هم ازت بکنه و تو به خاطر عشقی که بهش داری بگی بخشیدمت ولی تمام عمر زجر بکشی که چرا پیشت نیست و کم کم ازش متنفر شی خیلی سخته از یه نفر متنفر باشی و خاطراتت بگه یه زمانی عاشقش بودی خیلی سخته همش این جمله جلوی چشمت باشه:دروغ میگفت دوستم نداشت و... خیلی سخته زندگیت اجباری باشه و تازه فهمیدم که در این دنیا همه چیز سخت است و اجباری حتی گاهی عشق هم اجباریست هــر کس یـا شب میمیرد یــــا روز..... مـــن شبانه روز تمـــام غصــه هــایــی را کـــه بــرایـــت خـــوردم بـــــالا اوردم! طـــعـــم بـــیهودگـــی مــیــداد.....! دلــــم را بـــالا مــی اورم بــا ایـــن انــتخـــابــــش........! یکنفر در هـمین نزدیکــی ها... یکنفر در هـمین نزدیکــی ها چــيزی به وسعت یک زنــدگی برایت جا گذاشته است خیالـــت راحت باشد آرام چشمهایت را ببــند یکنفر برای همه نگرانـــــی هایت بیــدار است یکنفر که از همه زیبایی های دنیــا تـنهـا تـــو را بـــــاور دارد . رفتــه اي... رفتــه اي و مــن هــر روز، بــه مــوريــانــه هــايــي فکــر مــي کنــم کــه آهستــه و آرام گــوشه هــاي خيــال ام را مــي جــونــد! به گــذشـتــه که بــرمــیـگـــردم.... از حـــــــال مــیــروم....!.!.! رفتی ؟ بی خداحافظی؟ فکر دلم نبودی که بی تو عذاب میکشد؟ فکر من نبودی که بی تو زندگی برایم جهنم می شود؟ مگر یادت نیست حرفهای روز آشنایی مان را؟ مگر قول ندادی همیشه با من بمانی و مرا تنها نگذاری؟ تو که اینک مرا تنها گذاشتی ، تو که بر روی قلبم پا گذاشتی چه زود فراموشم کردی ، مرا آواره کوچه پس کوچه های شهر بی محبتی ها کردی مگر نمیدانستی بعد از تو دلم را به کسی نمیدهم؟ مگر نگفته بودم عاشق شدن یک بار هست و دیگر عاشق کسی نمیشوم؟ مگر نگفته بودم اگر عاشقی هیچگاه مرا تنها نمیگذاری پس تو عاشقم نبودی ، همه حرفهایت دروغ بود ، عشقی در دلت نبود ، سهم من از با تو بودن همین بود! باورم نمیشود رفته ای و بار سفر را بسته ای دلم به تو خوش بود ، چه آرزوهایی با تو داشتم ، نمیدانی که شبها یک لحظه هم خواب نداشتم رفتی و من چشمهایم خیس شد روزهای زندگی ام نفسگیر شد رفتی ؟ بدون یک کلام حرف گفتنی! کاش میگفتی که دیگر مرا نمیخواهی و بعد میرفتی ، کاش میگفتی از من متنفری و بعد مرا تنها میگذاشتی ، کاش میگفتی عاشقم نیستی و جایی در قلبم نداری دلت كه بگيرد... زن جوان: یواش تر برو، من می ترسم. |
|
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |